بارالها! چگونه باور کنم؟ نبودنش را وقتی که محبت دستی نوازشگر در تار و پود وجودم ریشه می دواند.. چگونه باور کنم؟ سکوت دریای چشمهایم را وقتی که قایق مهربانیش بی ناخدا در اوج آسمانها به پیش می رود..) اگر قرار است با هر نفسم لحظه ای به غیبت بیفزایم به چه کارآید این نفس زدن های من؟ "خداوندا ما حرف از چشم انتظاری محبوب می زنینم اما به اندازه ی ساده ترین دوستانمان هم چشم براه آمدنش نیستیم" امام من... روسیاهم دستم را خودت بگیر که جز تو کسی نه پرونده ی سیاه مرا هر هفته ورق میزند و کسی غم وغصه ی این بار گناه من را می خورد و وای برمن که دل نازنینت از آنچه کرده ام به درد آمده است...د ..................................................... قطعه ی گمشده ای از پر پرواز کم است/ یازده بار شمردیمو یکی باز کم است/ این همه آب که جاریست نه اقیانوس است/ عرق شرم زمین است که سرباز کم است...